از دانشگاه رام نشدنی دیروز تا یادبودهای آراسته و بیخطر امروز | تاریخ ۷ دهه ۱۶ آذر و پرسشی که هنوز زنده است: چرا دانشگاه مهم است؟

رویداد۲۴ | «آموزش عالی باید به عنوان نوعی عرصه عمومی و دموکراتیک درک شود؛ فضایی که در آن آموزش به دانشجویان امکان میدهد تا حسی از عدالت پیدا کنند، عاملیت اخلاقی و سیاسی خود را بازیابند و مهارتهای تحلیلی و انتقادی را آموخته و در عمل به کار گیرند... دانشگاه نباید کارخانه کارمندسازی باشد، بلکه باید مکانی برای مبارزه بر سر فرهنگی باشد که برای دموکراسی، آزادی و عدالت ضروری است.» هنری ژیرو
دانشگاه از همان ابتدا با هدف تاثیرگذاری بر حوزه عمومی و نقد ساختارهای قدرت شکل گرفت و این میراث جهانی، الهامبخش مبارزات دانشجویان ایرانی برای استقلال و آزادی بوده است.
ریشه این آرمان را میتوان در «آکادمیای» افلاطون در یونان باستان جستوجو کرد. افلاطون این نخستین دانشگاه جهان را با هدفی کاملا سیاسی تاسیس کرد: تربیت زمامدارانی که از طریق تربیت فلسفی، شایستگی اداره جامعه را پیدا کنند. در یونان باستان، هیچ امری مهمتر از سیاست نبود و آکادمیا، مکانی برای نقد فرآیندهای سیاسی و اجتماعی و آموزش علم حکومت بود. این سنت، آرمان آکادمیا را شکل داد: دانشگاه بهمثابه مکانی برای «آزاداندیشی، نقد، تربیت اذهان فرهیخته و پیشبرد علم و رفاه بشری». این آرمان در طول تاریخ همواره با چالشهای جدی از سوی نیروهای خارجی مانند سرمایه و ایدئولوژی مواجه بوده که در پی چیرگی بر آن بودهاند، اما جوهر انتقادی آن همچنان پابرجاست.
دانشگاه ایرانی و رویای مدرنیته
به گزارش رویداد۲۴ ، تاسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ شمسی، چیزی بیش از یک پروژه صرفا آموزشی بود و بخشی از رویای بزرگتر مدرنیزاسیون ایرانی به حساب میآمد. رضاشاه پهلوی که میخواست ایرانی مستقل، متمرکز و قدرتمند بسازد، با سخنان مشاورانش قانع شده بود که نمیتوان از طریق مدارس سنتی ملتی مدرن پرورش داد.
دانشگاه تهران در دل باغ جلالیه، در شمال تهران آن روز، برپا شد؛ فاصلهای جغرافیایی که خود بارِ نمادین داشت. دور از حوزههای علمیه، دور از بازار، دور از هسته سنتی شهر، گویی قرار بود این نهاد تازه پلی باشد به دنیایی دیگر.
در کلاسهای این دانشگاه، برای نخستین بار طب، مهندسی، حقوق و علوم تجربی به زبان فارسی و با روشهای مدرن تدریس میشد. استادانش ترکیبی بودند از اروپاییانی که استخدام شده بودند و ایرانیانی که از فرانسه، آلمان و انگلستان بازگشته بودند. دانشجویان اولیه، که بیشتر از خانوادههای نخبه میآمدند، خود را نه صرفاً دانشجو، که پیشگامان ایرانی تازه میدیدند. آنها قرار بود در بیمارستانها، کارخانهها و ادارات دولتی خدمت کنند و کشور را به دنیای مدرن پیوند دهند.
اما دانشگاه تهران سریعتر از آنچه سازندگانش تصور میکردند، از قاب نقش کارکردی فراتر رفت. تا زمان استعفای رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، حدود پنجهزار فارغالتحصیل دانشگاهی در ایران وجود داشت که یکپنجم آنان در غرب تحصیل کرده بودند. این نسل تحصیلکرده دیگر فقط تکنسین نبودند؛ آنها مفاهیمی، چون حاکمیت ملی، آزادیهای مدنی، دموکراسی پارلمانی و عدالت اجتماعی را از غرب به همراه آورده بودند و میخواستند آنها را در ایران پیاده کنند. در دوران استبداد رضاشاه، فضای محدود بود، اما با سقوط او و گشایش نسبی سیاسی در دهه ۱۳۲۰، این طبقه روشنفکر جدید بهسرعت به قلب صحنه سیاسی راه یافت.
نهضت ملی؛ وقتی دانشگاه و خیابان یکی شدند
به گزارش رویداد۲۴ ،دهه ۱۳۲۰ و اوایل ۱۳۳۰ را میتوان دوران طلایی مشارکت سیاسی دانشگاهیان در ایران دانست. با گشایش فضای سیاسی، احزاب مختلف تشکیل شدند، روزنامهها رونق گرفتند و مجلس به کانون مناقشات سیاسی بدل شد. مسئله نفت و قراردادهای ننگینی که شرکتهای خارجی بر ایران تحمیل کرده بودند، به مهمترین موضوع ملی تبدیل شد. دکتر محمد مصدق، نماینده مجلس و رهبر جبهه ملی، با تکیه بر حمایت گسترده مردمی در سال ۱۳۳۰ به نخستوزیری رسید و صنعت نفت را ملی کرد.
دانشجویان دانشگاه تهران در میان پرشورترین حامیان این نهضت بودند. آنها احساس میکردند که تاریخ در حال ساخته شدن است و خودشان بخشی از آن هستند. در تظاهرات میدان بهارستان حضور مییافتند، در مجلس برای حمایت از مصدق تجمع میکردند، و در روزنامهها و نشریات دانشجویی درباره استقلال ملی و دموکراسی مینوشتند. برای آنها، ملی شدن نفت نه فقط یک سیاست اقتصادی، که نمادی از امکان تحول بود؛ نشانهای که ایران میتواند سرنوشت خود را خودش رقم بزند.
اما این دوران دوام چندانی نداشت. در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، کودتایی با هماهنگی و حمایت سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا دولت مصدق را سرنگون کرد و محمدرضا شاه را با قدرتی بیش از پیش به تخت بازگرداند. این رویداد نه فقط یک تغییر کابینه بود؛ شکستی بود در تجربه جمعی نسلی که فکر میکرد میتواند با ابزارهای مسالمتآمیز و دموکراتیک، کشور را تغییر دهد. برای بسیاری از دانشجویان و روشنفکران، ۲۸ مرداد پایان امید به نوعی حکومت مشروطه دموکراتیک و بازگشت به استبدادی بود که اینبار با حمایت خارجی تثبیت شده بود.
در آستانه انفجار؛ پاییز ۱۳۳۲ و سایه سنگین کودتا
در ماههای پس از کودتا، فضای سیاسی ایران بهشدت تغییر کرد. رهبران جبهه ملی به زندان افتادند یا به تبعید رفتند، احزاب تحت فشار شدید قرار گرفتند، و فضای آزاد سیاسی که چند سال پیش شکل گرفته بود، بهسرعت بسته شد. دانشگاه یکی از معدود فضاهایی بود که هنوز امکان ابراز نارضایتی در آن وجود داشت، هرچند محدود و تحت نظارت. در این میان، اعلام شد که ریچارد نیکسون، معاون رئیسجمهور آمریکا، در ماه آذر به تهران سفر خواهد کرد.
این سفر برای بسیاری از دانشجویان نمادی بود از همان دخالت خارجی که دولت منتخب مردم را سرنگون کرده بود. به گزارش رویداد۲۴ ، نیکسون در نظر آنها نماینده قدرتی بود که شاه را بر تخت بازگردانده و بر حاکمیت ملی ایران لگد زده بود. دولتی که تازه از کودتا برآمده بود، بهخوبی میدانست که این حساسیت تا چه اندازه عمیق است. از همین رو، روزهای پیش از ورود نیکسون، تدابیر امنیتی گستردهای اتخاذ شد.
نیروهای نظامی در سطح شهر و بهویژه در محوطه دانشگاهها مستقر شدند. دانشگاه تهران که در قلب شهر و در مسیر احتمالی تردد مهمان خارجی قرار داشت، بهطور خاص تحت نظارت قرار گرفت. سربازان در حیاطها، راهروها و حتی در نزدیکی کلاسهای درس حضور داشتند. این حضور نظامی خود به نوعی اشغال تلقی میشد؛ نقض آشکار استقلال دانشگاه و تحقیری به فضای آموزشی که قرار بود از تعرض مصون باشد. برخی از دانشجویان با این وضعیت به شوخی برخورد کردند و از سربازان دست میانداختند، برخی دیگر آن را اهانتی عمدی میدانستند که باید در برابرش ایستاد.
۱۶ آذر؛ خونی که پاک نمیشود
صبح شانزدهم آذر، دانشکده فنی دانشگاه تهران در ظاهر روزی عادی را آغاز کرد. کلاسها برگزار میشد، استادان پشت تخته میایستادند، دانشجویان یادداشت برمیداشتند. اما زیر این ظاهر آرام، همه میدانستند که کوچکترین جرقه میتواند همه چیز را آتش بزند. آن جرقه در حدود ساعت ده صبح زده شد؛ وقتی نیروهای امنیتی برای دستگیری چند دانشجو که گفته میشد سربازان را به سخره گرفتهاند، وارد کلاس درس استاد شمس ملکآرا شدند.
به گزارش رویداد۲۴ ، استاد اعتراض کرد. گفت اینجا کلاس درس است و کسی حق ندارد بدون اجازه او وارد شود. دانشجویان نیز همراه استاد اعتراض کردند. آنها نه لزوماً بهخاطر خود دانشجویان بازداشتی، که بهخاطر اصل ماجرا ایستادند: اینکه چکمه نظامی نمیتواند آستانه کلاس را بشکند و میان استاد و شاگرد بایستد. این مرز نمادین بود که در آن لحظه شکسته شد، و با شکستن آن، همه مرزهای دیگر نیز فرو ریختند.
خبر به سرعت پیچید. دانشجویان کلاسهای دیگر به حیاط آمدند، جمعیت انبوه شد، شعارها سر داده شد. دیگر فقط درباره یک بازداشت در کلاس نبود؛ درباره کودتا بود، درباره نیکسون بود، درباره نفت بود، درباره استقلالی بود که از دست رفته بود. تمام خشم انباشتهشده چند ماه اخیر در آن لحظه بیرون ریخت. نیروهای نظامی که احساس میکردند کنترل را از دست دادهاند، به روی جمعیت آتش گشودند.
حدود هفتاد گلوله در فضای دانشکده فنی شلیک شد. سه دانشجو بر زمین افتادند و دیگر برنخاستند: احمد قندچی، دانشجوی رشته مهندسی معدن و عضو فعال جبهه ملی؛ مصطفی بزرگنیا و مهدی شریعت رضوی که بعدها حزب توده آنها را بهعنوان اعضای خود معرفی کرد. دهها دانشجوی دیگر مجروح شدند. خون بر سنگفرش حیاط دانشکده چکید و با آن خون، شکافی عمیق میان دانشگاه و حکومت حک شد که دیگر هرگز پر نشد.
سیاست فراموشی و پیامدهای ناخواسته
بیشتر بخوانید:
چگونه روز دانشجو از نماد مبارزه به مراسمی تشریفاتی تبدیل شد؟
تصاویری تاریخی و کمتر دیده شده از دانشجویان در ۱۶ آذر ۱۳۳۲
تصاویری به مناسبت ۱۶ آذر روز دانشجو
سالگرد روز دانشجو زیر سایه اعتراضات مردمی/ فضای بیاعتمادی شکسته میشود؟
دولتی که تازه از کودتا برآمده بود، نمیخواست شهید بسازد. میدانست که شهید یعنی یادگار، یعنی نماد، یعنی چیزی که هر سال بازمیگردد. از همین رو، تصمیم گرفته شد که اجساد را شبانه و بیسروصدا دفن کنند و حتی محل قبرها را مشخص نکنند. غلامرضا شریعت رضوی، برادر یکی از شهدا، بعدها تعریف کرد که وقتی خانوادهها برای تحویل گرفتن اجساد رفتند، به آنها گفته شد با دستور فرمانده نظامی، دیشب سه شهید را به خاک سپردهاند و اجازه نشان دادن قبرها را ندارند.
او و بستگانش ساعتها در گورستان مسگرآباد، میان گورهای بینام و بینشان، دنبال قبر عزیزشان گشتند. این سیاست «فراموشی»، اما اثری معکوس داشت. خانوادههایی که حتی امکان سوگواری علنی بر سر فرزندانشان نداشتند، این محدودیت را بهعنوان بیاحترامی به قربانیان تلقی کردند و درد آنها به دردی عمومیتر تبدیل شد. همانجا که قدرت میکوشید ردّ حادثه را زدود، خاطرهای عمیقتر در ذهن دانشگاهیان و جامعه حک شد؛ خاطرهای که سال به سال بازتولید شد و از رویداد به نماد ارتقا یافت.
به گزارش رویداد۲۴ ،دولت روز بعد بیانیهای صادر کرد که در آن ابراز تأسف میکرد و وعده پیگیری میداد. اما لحن بیانیه چیزی بیش از تأسف را آشکار میکرد. در آن بیانیه، دانشگاه «محیطی منزه برای تحصیل و پیشرفت فرهنگی» خوانده شد که نباید به «سنگر تظاهرات» تبدیل شود. معترضان به «عده معدودی بیوطن» تقلیل یافتند که میخواهند «برای ما نه دانشگاه باقی بگذارند و نه دانشجو».
این تقابل زبانی، «فرزندان گرامی» در برابر «بیوطنها»، نشان میداد که حکومت میخواهد مرز روشنی میان دانشجویان «خوب» و «بد» ترسیم کند. دانشجوی خوب کسی است که سر بر زیر دارد، درس میخواند، فارغالتحصیل میشود و در خدمت نظام قرار میگیرد. دانشجوی بد کسی است که پرسش میکند، اعتراض میکند و میخواهد در تعیین سرنوشت کشور نقش داشته باشد. بیانیه همچنین وعده داد که دولت «با کمال قدرت» دانشگاه را به «محیطی آرام و آماده برای تحصیل و تربیت مردان آینده ایران» بدل کند.
عبارت «مردان آینده ایران»، خود گویای داستان بود. نه فقط از این جهت که زنان را از افق آینده حذف میکرد، که از این جهت نیز که نشان میداد دولت چه تصوری از آینده دارد: آیندهای که در آن «مردان» (نه شهروندان) «تربیت» میشوند (نه پرورش مییابند) تا در خدمت نظامی باشند که از پیش تعریف شده است.
روز دانشجو در امتداد تاریخ
پس از ۱۶ آذر، حکومت کوشید با ترکیبی از سرکوب و مدیریت، دانشگاه را به ریل آموزش بیدردسر بازگرداند. اما دانشگاه ساکت نماند. هر بحران سیاسی مهم، دوباره دانشگاه را به صحنه اول میآورد. در آذر ۱۳۴۰، در اوج تنشهای سیاسی، شورای دانشگاه تهران بیانیهای صادر کرد که در آن از دانشجویان خواست «کاری انجام ندهند که دولت ناگزیر به مداخله در امور دانشگاه شود». این هشدار خود اعترافی بود به حضور زیرپوستی ناآرامی؛ نشانهای که حتی مسئولان دانشگاه نیز در تلاش بودند تعادلی شکننده میان خواستههای دانشجویی و فشارهای سیاسی برقرار کنند.
در اوایل دهه چهل، تحرکات دانشجویی چنان گسترش یافت که دانشگاه تهران برای هفتاد و دو روز تعطیل شد. این نشان میداد که حکومت حاضر است دانشگاه را ببندد، اما نمیتواند آن را رام کند. دانشگاه همچنان میان فشارهای امنیتی از یکسو و خواست دانشجویان برای مشارکت سیاسی از سوی دیگر، تاب میخورد و در این میانه، یادِ ۱۶ آذر هر سال بازمیگشت و زخم را تازه میکرد.
دهه پنجاه؛ توسعه بدون آزادی و پیامدهای آن
دهه پنجاه شاهد رشد چشمگیر دانشگاهها بود. با افزایش درآمدهای نفتی پس از بحران نفتی ۱۹۷۳، دولت بودجه عظیمی به توسعه زیرساختهای آموزشی اختصاص داد. دانشگاههای جدید در شهرهای مختلف تأسیس شدند، تعداد دانشجویان به بیش از صد هزار نفر رسید و دهها هزار دانشجوی دیگر با بورسیه دولتی یا خصوصی به اروپا و آمریکا اعزام شدند. هدف، ساختن نسل گستردهای از متخصصان بود که بتوانند در پروژه مدرنیزاسیون سریع و بلندپروازانه شاه نقش داشته باشند.
اما این توسعه اقتصادی و آموزشی با توسعه سیاسی همراه نشد. در واقع، همزمان با گسترش دانشگاه، فضای سیاسی بستهتر میشد. به گزارش رویداد۲۴ ، ساواک بر فعالیتهای دانشجویی نظارت میکرد، انجمنهای مستقل دانشجویی تحت فشار بودند و هر صدای مخالفی سرکوب میشد. این عدم تناسب میان رشد تحصیلکردگان و محدودیت مشارکت سیاسی، به تدریج به یکی از نقاط آسیبپذیر نظام تبدیل شد.
بسیاری از دانشجویانی که با بورسیه دولتی به خارج رفته بودند، در تماس با جریانهای فکری و سیاسی مختلف قرار گرفتند و دیدگاههای انتقادی پیدا کردند. کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا، که اعضای آن عمدتاً همان دانشجویان بورسیه بودند، به یکی از مؤثرترین نهادهای مخالف تبدیل شد. هر بار که شاه به سفر رسمی میرفت، تظاهرات گستردهای در برابرش شکل میگرفت. آنها پلاکاردهایی میگرفتند که بر آنها نوشته بود: «مرگ بر شاه»، «آزادی برای زندانیان سیاسی»، «پایان بر دیکتاتوری».
به گزارش رویداد۲۴ ، این رشد سریع تعداد دانشجویان و رادیکالیزه شدن آنها، بخشی از روند جهانیتری بود. اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، دوران اوج جنبشهای دانشجویی در سراسر جهان بود. از اعتراضات مه ۱۹۶۸ در پاریس تا جنبشهای ضد جنگ ویتنام در آمریکا، از قتلعام تلاتلولکو در مکزیک تا تظاهرات دانشجویی در ژاپن و آفریقای جنوبی، همهجا جوانان علیه ساختارهای موجود قدرت برخاسته بودند. دانشجویان ایرانی نیز بخشی از این موج جهانی بودند؛ با این تفاوت که آنها علاوه بر استبداد داخلی، با مسئله نفوذ خارجی نیز دست به گریبان بودند.
پس از انقلاب؛ چرخهای که تکرار شد
بیشتر بخوانید:
تاریخ سرکوب دانشگاه در ایران / جنبشهای دانشجویی در دوره پهلوی چه سرنوشتی داشتند؟
انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها در ایران چگونه انجام شد؟
دانشگاه تهران با چه هدفی تاسیس شد؟
با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، بهظاهر فصل جدیدی در تاریخ دانشگاه ایرانی آغاز شد. در دو سال نخست پس از انقلاب، روز ۱۶ آذر با شکوهی کمنظیر برگزار میشد. حزب توده، جبهه ملی، سازمانهای چپ و گروههای مختلف دانشجویی، همگی در این روز برنامههای سیاسی و فرهنگی خود را اجرا میکردند. دانشگاه برای مدت کوتاهی به مهمترین عرصه عمومی برای گفتوگوی سیاسی و تنوع اندیشه بدل شد. گویی ۱۶ آذر آنچه را که در سال ۱۳۳۲ از دست رفته بود، دوباره بازیافته بود: دانشگاهی که میتواند صحنه حضور آزاد جریانهای مختلف باشد.
اما این دوران نیز بسیار کوتاه بود. با تکقطبی شدن فضای سیاسی پس از سال ۱۳۶۰، احزاب و سازمانهای سیاسی سرکوب شدند و روز ۱۶ آذر نیز حالتی رسمی و تشریفاتی پیدا کرد. «انقلاب فرهنگی» دانشگاه را برای چند سال تعطیل کرد و وقتی دوباره بازگشایی شد، فضایی کاملاً متفاوت بود. دانشگاه که قرار بود محل نقد و اندیشه آزاد باشد، به فضایی بدل شد که در آن یکدستی ایدئولوژیک بر تنوع اندیشه غلبه کرده بود.
به گزارش رویداد۲۴ ، اما همانطور که پس از سرکوب دهه سی، دانشگاه در دهه چهل دوباره جان گرفته بود، پس از سرکوب دهه شصت نیز، دانشگاه در دهه هفتاد دوباره زنده شد. با انتخابات ریاستجمهوری در سال ۱۳۷۶ و گشایش نسبی فضای سیاسی، انجمنهای دانشجویی مستقل فعال شدند، نشریات پرشمار منتشر شد و دانشگاه بار دیگر به یکی از معدود فضاهایی بدل شد که در آن میشد درباره آزادی بیان، حقوق شهروندی و رابطه دین و دولت گفتوگو کرد.
در شرایطی که فضای سیاسی عمومی تکقطبی بود، دانشگاه همچون «وجدان بیدار جامعه» دست به اعتراض برد و با طرح پرسشهای ممنوعه، شکافی در یکدستی گفتمان مسلط ایجاد کرد. این تجربه نشان داد که دانشگاه، به دلیل ماهیت خود بهعنوان محل جمعآوری جوانان تحصیلکرده و کنجکاو، همواره پتانسیل تبدیل شدن به کانون گفتوگوهای انتقادی را دارد؛ هرچند هر بار پس از مدتی، فشارها دوباره آغاز میشود و چرخه تکرار میگردد.
معنای امروزین؛ دانشجو بودن در عصر ما
امروز معنای روز دانشجو را نمیتوان بدون در نظر گرفتن تحولات جهانی دانشگاه فهمید. دانشگاه نه فقط در ایران، که در سراسر جهان زیر فشار پولیسازی و کالاییسازی دانش و منطق بازار قرار گرفته است. در بسیاری از کشورها، دانشگاه بهتدریج از «عرصه عمومی» به «شرکت خصوصی» تبدیل میشود که هدفش فروش مدرک و تولید نیروی کار ماهر برای بازار است، نه پرورش شهروند منتقد و آگاه.
هنری ژیرو، متفکر برجسته آموزش انتقادی، آموزش عالی را یکی از آخرین «عرصههای عمومی دموکراتیک» میداند که هنوز امکان پرورش گفتوگوی انتقادی، تخیل دموکراتیک و مسئولیتپذیری سیاسی در آن زنده است. او تأکید میکند که دانشگاه باید فضایی بیافریند که در آن امکان پرسش از قدرت، گفتوگو درباره عدالت، و پرورش حساسیت نسبت به رنج دیگران زنده و بالفعل باشد.
ژیرو در کتاب «دانشگاه در زنجیرها» مینویسد که دانشگاههای امروز با دو تهدید بزرگ مواجهاند: از یک سو، تهدید «کارپوراتی شدن» که دانشگاه را به شرکتی تبدیل میکند که دانش را مانند کالا تولید و میفروشد؛ و از سوی دیگر، تهدید «امنیتی شدن» که دانشگاه را به فضایی تبدیل میکند که در آن نظارت، کنترل و سانسور بر اندیشه حکمفرماست.
بر اساس چنین برداشتی، دانشگاه فقط جایی برای انباشت مهارت و اخذ مدرک نیست؛ جایی است که در آن جوانان میآموزند جهان را نه صرفا بهمثابه میدان رقابت فردی و موفقیت شخصی، بلکه بهعنوان سرنوشتی مشترک و جمعی ببینند. دانشجو زمانی واقعا دانشجوست که بتواند میان آنچه در کلاسهای درس میآموزد و آنچه در خیابانها، در محلهها و در تجربه زیسته مردم جریان دارد، پیوندی مسئولانه و آگاهانه برقرار کند.
اگر علم تبدیل به ابزاری برای فراموش کردن دردها و بریدن از جمع شود، اگر دانش به سلاحی برای صعود فردی و بیاعتنایی به دیگران تبدیل گردد، دانشگاه کارکرد اصیل و رسالت بنیادین خود را وانهاده است.
تهدید بزرگ امروز شاید دیگر فقط در هیئت یورشهای آشکار نظامی بر دانشگاه ظاهر نشود؛ بلکه در شکل نرمتری از «بیحسسازی»، «فردگرایی افراطی» و «فراموشی تاریخ» خود را نشان دهد. وقتی دانشگاه آرامآرام به فضایی بدل میشود که در آن موفقیت فقط با گذر از آزمونها، رقابت برای نمره، یافتن شغل پردرآمد و صعود فردی سنجیده میشود؛ وقتی تاریخ اعتراض و مقاومت به حاشیه واحدهای درسی و کتابهای تاریخ تقلیل پیدا میکند؛ و وقتی آیینهای یادبود ۱۶ آذر چنان مهندسی و کنترل میشوند که بیش از آنکه یادآور یک زخم تاریخی و پرسشی زنده باشند، به مراسمی آراسته، رسمی و بیخطر تبدیل شوند، باید دانست که خطری عمیقتر در کمین است؛ خطری که میکوشد دانشگاه را از درون تهی کند؛ بدون آنکه دیوارها را ویران سازد.
سه قطره خونی که در پاییز ۱۳۳۲ بر سنگفرش دانشکده فنی دانشگاه تهران چکید، برای همیشه به دانشگاهیان ایرانی یادآوری میکند که این نهاد زمانی معنا و مشروعیت دارد که بتواند در کنار علم و دانش، به وجدان اخلاقی و سیاسی جامعه نیز تبدیل شود. دانش، اگر در کنار آزادی، عدالت و کرامت انسان قرار نگیرد، از درون تهی میشود و به ابزار سلطه، تحکیم نابرابری و توجیه ستم بدل میگردد.
به گزارش رویداد۲۴ ، در برابر میراثی چنین سنگین و پرمعنا، هر نسل تازه دانشجویان با این پرسش بنیادین روبهرو میشوند: «در این دانشگاه، در این زمانه، با این شرایط، چه معنایی دارد که من خود را دانشجو بنامم؟ آیا فقط کسیام که درس میخواند، نمره میگیرد و مدرک دریافت میکند، یا کسی که به جامعهاش، به مردماش، به حقیقتاش، و به آیندهای عادلانهتر مسئول و متعهد است؟»
همین پرسش است که ۱۶ آذر را زنده نگه میدارد و آن را از یک یادبود تاریخی صرف به پرسشی زنده، کنشگر و چالشبرانگیز برای حال و آینده تبدیل میکند. تا زمانی که این پرسش پرسیده شود، تا زمانی که دانشجویان بتوانند میان آنچه در کتابها میخوانند و آنچه در خیابانها میبینند پیوند معناداری برقرار کنند، تا زمانی که دانشگاه بتواند فضایی باشد که در آن امکان پرسش از قدرت، نقد ساختارهای ناعادلانه و تخیل جامعهای بهتر وجود دارد، یاد ۱۶ آذر معنا و اهمیت خواهد داشت.




